Home  |  About Me  |  Contact Me  |  Galleries  |  Weblog
گشت و گذار | زادۀ برج سرطان | همه مطالب Brief In English
شاید امشب نوبت ما باشد

خانه ی قدیمی و صد و هشتاد متری ما پنج اتاق داشت: اتاق مهمان، اتاق جلویی و اتاق عقبی، و حمام و آشپزخانه. اتاق عقبی و جلویی با در بزرگ چهار لنگه ایی از هم منفک می شد و غیر از این هم پنجره ای بزرگ به پاسیو داشت که ما می گفتیم «حیاط خلوت».

درِ بزرگ چهار لنگه ای را بسته و زیلوی کهنه و بزرگی را پشتش آویزان کرده بودیم تا هیچ نوری به بیرون درز نکند. پنجره اتاق عقبی هم پرده کرکره داشت. نمی دانم این همه احتیاط برای چه بود، معمولا بلافاصله پس از به صدا در آمدن آژیر قرمز اداره برق خودش برق را قطع می کرد. اما به هر جهت مدتی بود که همه ی اعضای خانواده پرجمعیت ما شب ها در اتاق عقبی کاملا مسدود شده جمع می شدیم. اتاق نشیمن معمول و شبانه خانواده ما اتاق جلویی بود. تلوزیون قدیمی و سیاه و سفید و مبله ی «بلر»مان را هم منتقل کرده بودیم به این اتاق عقبی. دیگر عادی شده بود که هر شب صدای آژیر بیاید و چند دقیقه بعد صدای گلوله های ضد هوایی و بعد تر هم انفجار، گاهی دور، گاهی نزدیک.

اسفند ماه سال 63 پنج ساله بودم و هنوز مدرسه نمی رفتم. خاطرم هست که خواهر و برادران بزرگترم سعی می کردند که رفتار نیروی هوایی ارتش عراق را پیش بینی کرده تا زمان خوردن شام را طوری تنظیم کنند که با بمباران تداخل نداشته باشد. هر شب هم بلافاصله پس از بلند شدن صدای آژیر همگی به دو به حیاط می رفتند و تماشا می کردند. نمی فهمیدم چه چیز را تماشا می کردند و نمی توانستم با آن همه صدای ضد هوایی و گاهی انفجار، تصویری در ذهنم بسازم. هر بار که پس از سفید شدن اوضاع به حیاط می رفتم، هیچ خبری نبود. درست همان لحظه که این ها به سمت حیاط می رفتند پدرم مرا در آغوش می گرفت و مادرم برادر کوچکم را و شروع به خواندن دعا و صدا زدن «موسی ابن جعفر» و «ابوالفضل عباس» می کردند.

در پی تدبیری بودم تا یک شب هنگام بمباران و پیش از آنکه پدرم مرا در آغوش بگیرد، بتوانم به حیاط بروم و بمباران را ببینم. خوشبختانه! آن قدر این بمباران ادامه داشت تا دیگر من هم از عهده پیش بینی رفتار نیروی هوایی عراق بر آمدم. یک شب درست در لحظاتی که گمان می کردم باید صدای آژیر بلند شود کنار در اتاق عقبی نشستم و در را نیمه باز گذاشتم. صدای آژیر که بلند شد همچون گلوله ای به سمت حیاط شلیک شدم و لحظاتی بعد خواهر و برادرانم هم به من ملحق شدند و از همان در راه رو که بیرون آمدند سر به آسمان داشتند. صدای شلیک گلوله های ضد هوایی خیلی مهیب تر و بلند تر از آن چیزی بود که تا به حال در اتاق عقبی شنیده بودم؛ اما چیزی نمی دیدم. فقط صدا ها کمی ترسناک تر بود. کم کم داشت دیدن بمباران جذابیتش را از دست می داد. هر چه نگاه می کردم و در آسمان می جستم چیزی نمی دیدم. درست مثل وضعیت سفید بود اگر گوشم را محکم می گرفتم. فقط کمی ستاره ها بیشتر از همیشه بود. گردنم درد گرفت، از بس بالا نگاه کردم و سرم را پایین انداختم. ناگهان صدای انفجار مهیبی نا خودآگاه روی زمینم انداخت. صدایی که انگار ادامه داشت. آنقدر که همه جا روشن شد و آسمان لحظه ای سبز و بعد سرخ شد. صدا که قطع شد دیگر چیزی نفهمیدم و به دو به سمت خانه و اتاق عقبی رفتم و در آن تاریکی نمی دانم آغوش پدر را چگونه یافتم.

تا مدت ها تصویر بمباران در ذهنم وحشت همان شب بود. هر صدای انفجاری در دل تاریکی آن شب ها همان تصویر مخوف را برایم می ساخت. فقط نمی فهمیدم چرا همیشه خواهر و برادرانم آنقدر خونسرد و آرام به اتاق بازمی گشتند.

سال ها بعد فهمیدم که راکت های کور هواپیماهای دشمن آن شب بر سر پست برق آلستوم فرود آمده و آن صدا و نور را ایجاد کرده است. بر خلاف همیشه که اگر این راکت های کور در باغ و پارک و خانه ی خالی از سکنه ای فرود نمی آمد، ساختمانی را خراب و زن و کودک و خانواده ی ساکن آنجا را نابود می کرد. خونسردی خواهر و برادران ام در آن شب ها مانع گمان حادثه بد در ذهن کودکانه ام می شد. اینکه شاید امشب نوبت ما باشد. گمانی که سه سال بعد، هنگامی که کمی بزرگتر شده بودم، وهنگام موشک باران تهران همواره سراغم می آمد.

Bombarding
It post is a memento of these days in 25 years ago that I was only five years old. Iraq’s air force bombers were bombarding Tehran every night.
We imagined every night that maybe this night one of the bomb destroys our home and kill all of us. Really it is a terrible memento.
نظر(1) | پیوند ثابت چهارشنبه 26 اسفند 1388 - 11:40 عصر
17 March 2010 23:40
Brief In English
بایگانی

جستجو

پربیننده ها
شاهکار روزنامه ایران
نامه ای به یک علی خدابخش
کمبزه
عکاسی هم شغل است مثل سلمونی
آغاز

پیشنهاد
TinEye
LENS
The Big Picture (Boston)
PHOTOS (CBS News)
PHOTOS (TIME)
PhotographyBlog
Superjournalist (Persian)
Stock Photo Agencies List

پیوند ها

Instagram

آمار کاربران
تعداد کاربران حاضر در سایت: 5
Terms Of Use
Copyright @ 2024 Mohammad Ghadamali. All rights reserved.